مایعی که بر اثر حرارت کم هنوز منعقد و بسته و سفت نشده باشد مانند تخم مرغ نیم بند و همچنین مایعی که بر اثربرودت کم هنوز منجمد نشده باشد چون بستنی نیم بند. - تخم مرغ نیم بند، تخم مرغ که حرارت بدان حد به وی رسد که سفیدۀ آن به رنگ شیر شود ونیم روان باشد بی آنکه سخت شود. نیم پخته. رعاد. (یادداشت مؤلف). ، ناقص. ناتمام. نیمه تمام: دولت یا مجلس نیم بند، کابینه ای یا مجلسی که همه اعضای آن هنوز تعیین نشده اند، نارس. میوه ای که به نضج و پختگی نرسیده است. کال
مایعی که بر اثر حرارت کم هنوز منعقد و بسته و سفت نشده باشد مانند تخم مرغ نیم بند و همچنین مایعی که بر اثربرودت کم هنوز منجمد نشده باشد چون بستنی نیم بند. - تخم مرغ نیم بند، تخم مرغ که حرارت بدان حد به وی رسد که سفیدۀ آن به رنگ شیر شود ونیم روان باشد بی آنکه سخت شود. نیم پخته. رعاد. (یادداشت مؤلف). ، ناقص. ناتمام. نیمه تمام: دولت یا مجلس نیم بند، کابینه ای یا مجلسی که همه اعضای آن هنوز تعیین نشده اند، نارس. میوه ای که به نضج و پختگی نرسیده است. کال
پسندیده خوی. (آنندراج). دهثم. دهّاس. دمیث. (منتهی الارب). دمث. ذلولی. (یادداشت مؤلف). نرم خو. رجوع به نرم خو شود: انصاف میدهم که چو روی تو روی نیست گل در مزاج لطف چو تو نرم خوی نیست. امیرحسن دهلوی
پسندیده خوی. (آنندراج). دَهْثَم. دَهّاس. دَمیث. (منتهی الارب). دمث. ذلولی. (یادداشت مؤلف). نرم خو. رجوع به نرم خو شود: انصاف میدهم که چو روی تو روی نیست گل در مزاج لطف چو تو نرم خوی نیست. امیرحسن دهلوی
دمث. نعومه. (تاج المصادر بیهقی). لیان. (از ترجمان القرآن) (از منتهی الارب). ملاینه. (از منتهی الارب). لین. (ترجمان القرآن). لدونت. تملس. (یادداشت مؤلف) ، صاف و صیقلی و هموار شدن. از خشونت و زبری و ناهمواری درآمدن. املس شدن، شل شدن. از سفتی و سختی افتادن. آب لمبو شدن: هم آوردم ار کوه بودی به جنگ زگرزم شدی نرم چون موم سنگ. فردوسی. هرکه چون موم به خورشید رخت نرم نشد زینهار از دل سختش که به سندان ماند. سعدی. ، سست شدن. ضعیف شدن. (یادداشت مؤلف). شل و وارفته شدن: تبه گردد از جفت شیر ژیان به زودی شود نرم چون پرنیان. فردوسی. ، خرد شدن. خردو خاکشیر شدن. درهم کوفته شدن: زیر رکاب و علم فاطمی نرم شود بی خردان را رقاب. ناصرخسرو. - امثال: تا دنده اش نرم شود. ، از خشکی درآمدن: تمغی، نرم شدن انبان. (منتهی الارب) ، نرم شدن شکم، روان شدن آن. از یبوست درآمدن: کثوع، نرم شدن شکم شتران و جز آن. (از منتهی الارب) ، رام شدن. ساکن و آرام شدن. (یادداشت مؤلف). از سرکشی وتوسنی افتادن. ملایم شدن. مطیع و منقاد گشتن: بشوی نرم هم به زر و درم چون به زین و لگام تند ستاغ. شهید. هود گرد مؤمنان خطی کشید نرم می شد باد کآنجا می رسید. مولوی. - نرم شدن سر، رام شدن. به راه آمدن. - نرم شدن گردن، مطیع شدن. رام شدن
دَمَث. نُعومه. (تاج المصادر بیهقی). لیان. (از ترجمان القرآن) (از منتهی الارب). ملاینه. (از منتهی الارب). لین. (ترجمان القرآن). لدونت. تملس. (یادداشت مؤلف) ، صاف و صیقلی و هموار شدن. از خشونت و زبری و ناهمواری درآمدن. املس شدن، شل شدن. از سفتی و سختی افتادن. آب لمبو شدن: هم آوردم ار کوه بودی به جنگ زگرزم شدی نرم چون موم سنگ. فردوسی. هرکه چون موم به خورشید رخت نرم نشد زینهار از دل سختش که به سندان ماند. سعدی. ، سست شدن. ضعیف شدن. (یادداشت مؤلف). شُل و وارفته شدن: تبه گردد از جفت شیر ژیان به زودی شود نرم چون پرنیان. فردوسی. ، خرد شدن. خردو خاکشیر شدن. درهم کوفته شدن: زیر رکاب و عَلَم فاطمی نرم شود بی خردان را رقاب. ناصرخسرو. - امثال: تا دنده اش نرم شود. ، از خشکی درآمدن: تمغی، نرم شدن انبان. (منتهی الارب) ، نرم شدن شکم، روان شدن آن. از یبوست درآمدن: کُثوع، نرم شدن شکم شتران و جز آن. (از منتهی الارب) ، رام شدن. ساکن و آرام شدن. (یادداشت مؤلف). از سرکشی وتوسنی افتادن. ملایم شدن. مطیع و منقاد گشتن: بشوی نرم هم به زر و درم چون به زین و لگام تند ستاغ. شهید. هود گرد مؤمنان خطی کشید نرم می شد باد کآنجا می رسید. مولوی. - نرم شدن سر، رام شدن. به راه آمدن. - نرم شدن گردن، مطیع شدن. رام شدن
آنچه که حالت مایع ندارد و بر اثر ریختن هنوز کاملا منعقد و بسته نشده تخم مرغ نیم بند، ناقص: (در چشمانش که میشی روشن بود شک و تردیدی نیم بند موج میزد) یا کودتای نیم بند. کودتایی که بموفقیت انجام نیافته باشد، یا مجلس نیم بند. مجلسی که بخشی از وکلای
آنچه که حالت مایع ندارد و بر اثر ریختن هنوز کاملا منعقد و بسته نشده تخم مرغ نیم بند، ناقص: (در چشمانش که میشی روشن بود شک و تردیدی نیم بند موج میزد) یا کودتای نیم بند. کودتایی که بموفقیت انجام نیافته باشد، یا مجلس نیم بند. مجلسی که بخشی از وکلای